امروز به‌طور کاملاً اتفاقی متوجه شدم که دقیقاً 22 سال و 2 ماه و 2 روزه شدم! یعنی: دُوَ دُوَ دُوَ دُوَ... بوم بوم بوم؛ دُوَ دُوَ دُوَ دُوَ!

همین امروز ورزش کردن رو شروع کردم. حس خوبی از همون اول صبح داشتم و احساس خستگی و گرسنگی نمیکردم. نمیدونم چرا! خیلی عجیبه!

در ادامه پست قبلی پروژه رو با مدیریت من (!) شروع کردیم. الان اهداف مشخصه، طرح‌های اولیه زده شده، بررسی انجام شده و تو فاز طراحی نهایی هستیم. به طرز عجیبی دو روز قبل مدیرمون از کارم خوشش اومد. یعنی هنوز باورم نمیشه که ذوق کرد از دیدن طرحم. کلاً رو مود خوبی بود. منم همین‌طور!

خدا رو شکر این چند روز حال روحیم خیلی خوب بوده (به جز قضیه سقوط البته) اما یه مسئله به شدت مهمی توی زندگیم هست که نمیدونم باید راجع بهش چه کنم. مثل یه طوفان میمونه. منم که واقعاً نمیدونم باید چه کنم. همین حال خوش رو ازم میگیره. کاش بتونم صحیح‌ترین تصمیم رو بگیرم. کاش همه‌چی درست بشه. (خدایا! روی سخنم با تو هس! به در گفتم که دیوار بشنوه یعنی!)

+امروز چندین بار احساس کردم صحنه‌های زندگیم رو قبلاً تجربه کردم. همین الان موقع نوشتن خط چهارم هم همین حس رو داشتم. کاش می‌تونستیم علت واقعی این حس رو بفهمیم. (میدونم یه سری میگن این یه حالتیه که مغر کمی کندتر کار میکنه و... ولی من دوست دارم اسرارآمیز باشه!!!)