اینقدر حالم بد بود که دیشب دو بار توی خواب خندیدم. برای اولین بار توی عمرم، به خاطر یه صحنه کمدی توی خواب، با خنده خودم از خواب پریدم! خیلی خیلی خیلی خوب بود. خیلی بهتر از پریدن از خواب با ترس، یا با چشم گریون.
و بعد که دوباره خوابیدم ، یکی یه جمله گفت و من چند دقیقهای توی خواب خندیدم.
وضعیت اینقدر بد بود که ناخودآگاهم با ابزار خنده به مبارزه اومد!
...
رمان همسایهها مربوط به دهه بیست ایران، چقدر شبیه الانمونه. تاریخ تکرار میشود و این حرفا.