وقتی از طاقچه، نسخه نمونه کتاب ناتمامی رو دانلود کردم، فکرش رو هم نمیکردم که اینطوری بشه . هنوز دو سه صفحهاش رو نخونده بودم که تصمیم گرفتم کتاب خوبیه و باید نسخه کاملش رو بخرم. اما جلوتر که رفتم، و بیشتر که خوندم، دیدم با نسخه الکترونیک نمیشه. باید نسخه فیزیکیاش رو داشته باشم. این رمان حقش هست که تو کتابخونهام باشه.
چند روز تا اینکه به دستم رسید و بلعیدمش طول کشید. سخت بود انتظار وقتی میتونستم با چند تا کلیک دانلودش کنم و بخونم و خودم رو راحت کنم. اما میارزید. همه چیزش رو دوست داشتم، شخصیتها، زبانها و قصههاشون.
...
دو روز قبل وقتی از گردونه کد تخفیف بردم، رفتم ببینم چیا میتونن کاندید خرید بشن. ناتمامی رو دیدم و روی اسم نویسنده، زهرا عبدی، کلیک کردم و دیدم که دو تا کتاب دیگه هم ازش توی طاقچه موجوده. و هر دو جز طاقچه بینهایت هستن و من هم مشترک طرح.
پس کد موند و من و تاریکی معلق روز. کتاب مربوط به زمان حال بود، منظورم اینه که علاوه بر مسائل مشکلات اجتماعی، سیاسی کلی از بلاگ و ایمیل توی کتاب گفته شده بود و همین جذابش میکرد. نثر قصه اما سخت بود. و به همین خاطر خوندن کتاب کندتر پیش میرفت. نثر شاعرانهطور (میدونم که ایما ناراحت میشه!) زیبا اما ناروان.
داستان چند راوی داره که هر کس بخش خودش رو روایت میکنه و فصل فصله:
ایما که پدر جانباز اعصاب و روان داره و خبرنگاری خونده. مادرش معلمه و میخواد که دخترش شغلش رو ادامه بده. اما ایما به پیشنهاد دوستش آتنا به سایت خبری میره و مشغول به کار میشه. یه وبلاگ داره که از حال پدر و دوستان مشابه پدرش توش مینویسه.
آتنا و خواهر دوقلوش پریسا دوستان ایما هستن. پریسا زیبا بوده و طراح و مدل لباس و آتنا هم خبرنگاری خونده. به صورت پریسا توسط پیمان اسیدپاشی میشه و صورتش از بین میره. آتنا با گزارش حال پریسا توی وبلاگش به شغل مجریگری شبکه فارسی زبان لندنی میره و هزینههای درمان خواهرش رو هم جور میکنه.
یوسف هم که وبلاگنویس بوده و بعد به همراه پیمان که از طریق کامنتهای وبلاگش باهاش آشنا میشه، وارد کار تهیه و توزیع موادمخدر میشه و حالا اعدام شده و (اسپویلر) از اعدام برگشته.
دانیال دوست آتنا و همکار ایما توی سایته. پدر و مادرش همدیگه رو دوست نداشتن و مادر عاشق شخصی به نام جهانفر بوده که اول کتاب فوت میشه و بعد قضایایی از رابطه این دو فاش میشه.
برام شخصیت پردازی و قراردادنشون توی این دایره روابط خیلی خوب و جالب بود و واقعا پسندیدم. به نظرم شخصیت اصلیتر داستان ایما بود در حالی که همه به میزان کافی برای گفتن داستانشون وقت داشتن! نکته عجیب این بود که تقریبا زبان (نثر) همه شخصیتها یکی بود و خب انگار همه زبان خود نویسنده رو داشتن.
و اینکه دانیال خیلی سعی میکنه که خودش رو جدا از پدرش نشون بده و بدونه، ولی از همون اول با سنجیدن درصد زنانگی هر زنی که میبینه، به شدت آدم نچسب، دروغگو و کثیفی نشون داده میشه! خودش هم از کلمه پ..فیوز برای توصیف خود و امثال خودش استفاده میکنه.
قضیه توانایی دروغسنجی ایما هم کمی برای این داستان بسیار واقعی، فانتزی و غیرواقعی به نظر میومد. درسته که ربط پیدا کرد به پدرش و کمی عرفانی آسمانی معجزهای شد، ولی کلا نتونستم خیلی حضور این ویژگی رو درک کنم.
شخصیت مریم افتخاری، دختر چادری اما به روز پوش مدیر سایت رو هم دوست داشتم. رو اعصاب بود اما باهوش. از خونواده مذهبی متصل و همهکاره میومد. آقا زاده بود در واقع. و همین شخصیتها و داستاناشون بودن که باعث شدن که کتاب رو متعلق به امروز جامعه ایرانی میکنه.
کتاب خوبی بود اما هنوز ناتمامی برام بهترین کتاب عبدی و جز محبوبترین کتابهایی که خوندم قرار میگیره. میریم که کتاب بعدی زهرا عبدی رو هم بخونیم و امیدوارم با کتاب خوبی مواجه بشیم!
گزیدههایی از متن:
هنوز به خاطر همین سوالات، به وبلاگ قدیمیم سر میزنم!