چند روز پیش خواندن کتاب زنده باد کاتالونیا از جرج ارول رو تموم کردم.

راستش رو بخواید منتظر کتابی مثل 1984 یا قلعه حیوانات بودم اما این کتاب مثل یه دفترچه خاطرات از جنگ داخلی اسپانیا بود به همراه مقدار زیادی اصطلاحات و بررسی های سیاسی. که همین باعث شد من خیلی چیزی از اینکه کی کیه یا کی با کی می جنگه یا کی خوبه کی بده یا اصلا خود جرج ارول تو کدوم حزب بوده رو متوجه نشم.(البته کلا خودمم حوصله مطالعه دقیقش رو نداشتم اما به نظرم فهم قسمت های سیاسیش حداقل برای من سخت بود) اصطلاحات رو سرچ کردم بلکه کمی متوجه بشم اما خب...!

خوبی کتاب اینجاست که توی دو تا فصلش خود جرج(!) هشدار میده که اگه دوست ندارید یا چیزی از سیاست و آنارشیست و فاشیست و کمونیست و نازی و اینها متوجه نمیشید میتونید این دو فصل رو نخونید و برید فصلای بعد.

باید بگم که جرج داره منو نا امید می کنه! فکر کنید اول 1984 و بعد قلعه حیوانات رو مطالعه می کنید. خب سطح توقع آدم خیلی بالا میره اما متاسفانه تو دو تا کتاب بعدی که من از جرج خوندم -آس و پاس ها در لندن و همین زنده باد کاتالونیا- اصلا راضی نشدم. چون توقع شاهکار داشتم!(البته نه اینکه این کتاب ها خوب نباشند یا به شما توصیه شون نکنم. نه. اما اینها مورد علاقه من نبودند و فکر می کنم که برای مخاطب های خاص نوشته شده باشن.)

اما چند تا قسمت از کتاب هست که من دوستش داشتم. اونا رو اینجا میذارم به یادگار!

ماه ها پیش زمانی که سیه تامو تصرف شده بود، ژنرالی که فرماندهی نیرو های دولتی را به عهده داشت با خوش حالی گفته بود:"فردا قهوه ی خود را در هیوسکا می نوشیم." معلوم شد که آقا دچار اشتباه شده بود. در آن جا حمله ای خونین صورت گرفت، اما شهر سقوط نکرد و جمله ی معروف ژنرال "فردا قهوه ی خود را در هیوسکا می نوشیم." تبدیل به لطیفه ای شد که در سراسر ارتش بر سر زبان ها بود. اگر روزی گذارم به اسپانیا افتد، در نظر دارم یک فنجان قهوه در هیوسکا بنوشم.

*با جمله ی ژنرال من یاد جمله صدام افتادم که می خواست صبحانه رو بغداد بخوره و ناهار رو تهران! (منم اگر رفتم اسپانیا حتما یه قهوه و هیوسکا می خورم!)

یک کلمه ی اسپانیایی است که هیچ خارجی نمی تواند از یادگیری آن اجتناب کند و آن کلمه manana1 است. و هر گاه بتوانند به طور مشهوری کار امروز را به فردا می افکنند. این خصوصیت در آنان آن چنان بارز است که خودشان درباره ی آن کلی لطیفه و جک ساخته اند. در اسپانیا هیچ چیز از هنگام و زمان غذا گرفته تا نبرد در وقت مقرر اتفاق نمی افتد.اما فقط گاه گاهی، یعنی زمانی که دیگر نتوان به هیچ وجه کاری را به تعویق انداخت و تاخیر آن ناشدنی باشد، آن وقت به شدت زودتر از موعد مقرر اتفاق می افتد. قطاری که قرار است ساعت 9 حرکت کند، به طور متعارف بین 9 و 10 حرکت می کند، اما هفته ای یک بار به لطف هوس لکوموتیوران در ساعت 7:30 صبح راه می افتد.

(به همین خاطر هست که من عاشق اسپانیا و اسپانیایی ها هستم! شبیه ما شیرازیان!)

1: manana= به معنی فردا و یا صبح هست. با تلفط مان-یا-نا(بله.. اسپانیایی تا حدی می دونیم! تعریف از خود نباشه البته!)

پی نوشت: گوگل رو سرچ کردم که ببینم خارجی ها از این کتاب چی کواوت(Quote) کردن که خدا رو شکر هیچ کس این دو تا پاراگراف رو ننوشته بود! این اوج سلیقه یا شایدم کج سلیقگی من رو می رسونه! من هم جمله هایی رو خوندم که معنای عمیق داشتند و یا زیبا بودند و غیره. اما انتخاب من از کتاب زنده باد کاتالونیا این دو تا پاراگرافه!