ذهن زیبای من

چیزهایی که فکرم را مشغول می کند...

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

دو دختر ورشکسته-آرزو- تلاش-شکست

دو دختر ورشکسته-آرزو- تلاش-شکست

من سریال های آمریکایی زیادی رو دنبال میکنم. بیشتر از همه کمدی ها. دلیل اصلی اش هم تقویت زبان هست(البته شاید بیشتر یک نوع بهانه باشد تا دلیل!). معمولا سریال هایی را که میبینم طرفدار زیادی ندارند. منظورم طرفدار ایرانی است. البته خود آمریکایی ها هم خیلی توجهی به این سریال ها ندارند. همه واکینگ دد و گیم آو ترون و ومپایر و غیره را میبینند. شاید پر طرفدار ترین سریالی که میبینم بیگ بنگ تئوریست.

بگذریم. 2 بروک گرزل (2broke girls  )یا همان دو دختر ورشکسته هم از همین دست سریال های طنزی است که خیلی بیننده ندارد. اما من خیلی دوستش دارم. نه تنها به خاطر کمدی بودنش که خیلی سریال هایی کمدی مطرح دیگری برای دیدن هست. به دلیل یک اشتراکی که حس میکنم با دو شخصیت اصلی این داستان دارم. مکس و کرولاین.( max - caroline)

مکس دختری است فقیر و بدون خانواده ی درست که کودکی خوبی نداشته و حالا هم به عنوان یک پیشخدمت در یک رستوران مشغول کار  است. کسی که به دلیل همین زندگی نامناسب ، و رفتار نامناسبی که در محله فقیر نشینی که زندگی میکند دیده، رفتاری مردانه دارد و معتقد است که هیچ آینده ای ندارد. او برای پول بیشتر همزمان دو شغل دارد و هم چنین کاپ کیک هم می پزد و می فروشد.

کرولاین دختری که بیلیونر بوده و به مدرسه ی مدیریت میرفته؛ زندگی لاکچری داشته(!) اما به دلیل کلاه برداری پدرش تمام مالشان را از دست می دهند و حالا با وجود تمام زندگی ثروتمندانه ای که در قبل داشته مجبور است برای درآمد در همین رستوران قدیمی در محله ای پایین شهر پیش خدمت شود.

این دو همدیگر را در همین رستوران میبینند و داستان از همین جا شروع میشود. مکس هیچ امیدی به آینده ندارد و فقط می خواهد که بتواند روزش را شب کند. هیچ آرزو و رویایی هم ندارد اما کرولاین شاید به همان دلیل ثروت قبلی اش پر از امید است و می خواهد دوباره به همان روزهای خوش برگردد. وقتی که کرولاین از کاپ کیک های مکس خبردار می شود، تلاش میکند تا آن را گسترش دهد و تبدیل به یک بیزینس موفق کند. به این ترتیب هم از دانش مدیریت خودش استفاده کرده و هم به ثروت میرسد. اما مکس هیچ اعتقادی به کاپ کیک هایش ندارد. کرولاین تلاش میکند تا او را قانع کند و سرانجام مکس هم راضی میشود و آن دو بیزینس خود را راه می اندازند اما زندگی هیچ وقت آسان نبوده و همیشه بالا و پایین دارد. درست مثل کاپ کیک های خانگی مکس .

این سریال به طور کلی راجع به همین تلاش ها و شکست ها و بعضا موفقیت های مکس و کرولاین و بیزینسشان هست. تلاش برای رسیدن به آرزوها. آرزوهایی که همیشه دست یابی به آنها سخت است. مسیری که پر از شکست است و تنها با تلاش و امید میتوان از آن عبور کرد.

اما چرا من این سریال را دوست دارم؟ اشتراکات من با مکس و کرولاین چیه؟

من هم پر از این آرزوهام...

پر از آرزوهایی از بیزینس های موفق، زندگی خوب و زیبا، موفقیت های بی شمار و ...

و قطعا تنها راه برای رسیدن به همه ی آرزو ها و اهداف مان، تلاش است و تلاش است و تلاش... امید است و امید است و امید...

و شاید حضور یک همراه مثل کرولاین، به منی که امیدم حالش خوب نیست(!) عالی باشد. اما فعلا که کسی نیست!

امیدم بعضی وقت ها خیلی حالش خوب است و بعضی وقتها نه. اما حال تلاشم اصلا خوب نیست! 

نمیدانم باید چه کنم که تلاشم خیلی بیشتر شود. میدانم که ممکن است حتی تلاش هم همیشه نتیجه ندهد اما حداقل نفسش چیز خوبی است که من نمیتوانم آنرا داشته باشم. همیشه با خودم برنامه میریزم اما معمولا به سرانجام نمیرسد. به همین دلیل است که دوست دارم همراهی با ترکیبی از ویژگی ها مکس و کرولاین(شوخی و کاربلدی مکس و امید و مدیریت کرولاین) داشته باشم.

اما همیشه بعد به این نتیجه میرسم که حالا که کسی نیست خودت تلاش کن. به قول ما شیرازیا کس نخارد پشت من، جز ناخن انگشت من! چند روزی را هم با جدیت تلاش میکنم اما باز همان روز از نو روزی از نو می شود! شاید یکی از دلایلش حضور بی شمار آدم های نا امید و بی اعتنا به زندگی است که به نان بخور و نمیر عادت کرده اند و تلاشی برای پیشرفت نمی کنند. چه مادی و چه از نظر خوش حالی و حال خوب در زندگی. و وقتی با آنها از زندگی خوب و چه و چه صحبت میکنی یا نا امیدت می کنند یا مسخره! همین. هیچ کسی(حداقل در اطراف من) نیست که بگوید که تو میتونی. تلاش کن . یا مثلا  من هم کمکت میکنم.

اما من می خواهم که موفق شوم. چه با حضور آدم های خوب و موفق چه بدون آنها. خیلی سخت است. میدانم. تلاشم کم است آن را هم متاسفانه میدانم. اما همین جا به خودم قول میدهم که تلاش کنم برای رسیدن به همان شغل خوب و زندگی عالی که آرزویش را دارم.

تویی که داری این متن را میخوانی و همیشه با خودت همین فکر را می کرده ای که چرا من موفق نمیشم، چرا نمیشه و چرا و چرا و چرا... دوست من... کسی عین خود تو دارد در ساعت 2 نصفه شب همین فکر را با خودش میکند و به خودش قول داده که حداقل تلاشش را بیشتر کند. تو هم بدان که تنها نیستی. برایت آرزوی موفقیت و کامیابی میکنم و مطمئن هستم که تو میتونی! 

پ.ن:این سریال به دلیل ماهیت طنزش پر است از شوخی هایی راجع به مسائل مثبت هجده. هشدار می دهم که اگر با روحیات و اعتقاداتتان سازگار نیست، نبینید. با تشکر...

++کلا دیدنش را به کسی پیشنهاد نمیکنم. این سریال شاید فقط برای کسانی که آرزو و اهدافی دارند که می خواهند به آنها برسند ، دارای نکات مثبت باشد.(آن هم اگر با چشم بصیرت ببینید!)

+++ راهکاری ندارید که با آنها بتوان تلاش را بیشتر کرد؟

۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
yalda shirazi

زنده باد کاتالونیا

چند روز پیش خواندن کتاب زنده باد کاتالونیا از جرج ارول رو تموم کردم.

راستش رو بخواید منتظر کتابی مثل 1984 یا قلعه حیوانات بودم اما این کتاب مثل یه دفترچه خاطرات از جنگ داخلی اسپانیا بود به همراه مقدار زیادی اصطلاحات و بررسی های سیاسی. که همین باعث شد من خیلی چیزی از اینکه کی کیه یا کی با کی می جنگه یا کی خوبه کی بده یا اصلا خود جرج ارول تو کدوم حزب بوده رو متوجه نشم.(البته کلا خودمم حوصله مطالعه دقیقش رو نداشتم اما به نظرم فهم قسمت های سیاسیش حداقل برای من سخت بود) اصطلاحات رو سرچ کردم بلکه کمی متوجه بشم اما خب...!

خوبی کتاب اینجاست که توی دو تا فصلش خود جرج(!) هشدار میده که اگه دوست ندارید یا چیزی از سیاست و آنارشیست و فاشیست و کمونیست و نازی و اینها متوجه نمیشید میتونید این دو فصل رو نخونید و برید فصلای بعد.

باید بگم که جرج داره منو نا امید می کنه! فکر کنید اول 1984 و بعد قلعه حیوانات رو مطالعه می کنید. خب سطح توقع آدم خیلی بالا میره اما متاسفانه تو دو تا کتاب بعدی که من از جرج خوندم -آس و پاس ها در لندن و همین زنده باد کاتالونیا- اصلا راضی نشدم. چون توقع شاهکار داشتم!(البته نه اینکه این کتاب ها خوب نباشند یا به شما توصیه شون نکنم. نه. اما اینها مورد علاقه من نبودند و فکر می کنم که برای مخاطب های خاص نوشته شده باشن.)

اما چند تا قسمت از کتاب هست که من دوستش داشتم. اونا رو اینجا میذارم به یادگار!

ماه ها پیش زمانی که سیه تامو تصرف شده بود، ژنرالی که فرماندهی نیرو های دولتی را به عهده داشت با خوش حالی گفته بود:"فردا قهوه ی خود را در هیوسکا می نوشیم." معلوم شد که آقا دچار اشتباه شده بود. در آن جا حمله ای خونین صورت گرفت، اما شهر سقوط نکرد و جمله ی معروف ژنرال "فردا قهوه ی خود را در هیوسکا می نوشیم." تبدیل به لطیفه ای شد که در سراسر ارتش بر سر زبان ها بود. اگر روزی گذارم به اسپانیا افتد، در نظر دارم یک فنجان قهوه در هیوسکا بنوشم.

*با جمله ی ژنرال من یاد جمله صدام افتادم که می خواست صبحانه رو بغداد بخوره و ناهار رو تهران! (منم اگر رفتم اسپانیا حتما یه قهوه و هیوسکا می خورم!)

یک کلمه ی اسپانیایی است که هیچ خارجی نمی تواند از یادگیری آن اجتناب کند و آن کلمه manana1 است. و هر گاه بتوانند به طور مشهوری کار امروز را به فردا می افکنند. این خصوصیت در آنان آن چنان بارز است که خودشان درباره ی آن کلی لطیفه و جک ساخته اند. در اسپانیا هیچ چیز از هنگام و زمان غذا گرفته تا نبرد در وقت مقرر اتفاق نمی افتد.اما فقط گاه گاهی، یعنی زمانی که دیگر نتوان به هیچ وجه کاری را به تعویق انداخت و تاخیر آن ناشدنی باشد، آن وقت به شدت زودتر از موعد مقرر اتفاق می افتد. قطاری که قرار است ساعت 9 حرکت کند، به طور متعارف بین 9 و 10 حرکت می کند، اما هفته ای یک بار به لطف هوس لکوموتیوران در ساعت 7:30 صبح راه می افتد.

(به همین خاطر هست که من عاشق اسپانیا و اسپانیایی ها هستم! شبیه ما شیرازیان!)

1: manana= به معنی فردا و یا صبح هست. با تلفط مان-یا-نا(بله.. اسپانیایی تا حدی می دونیم! تعریف از خود نباشه البته!)

پی نوشت: گوگل رو سرچ کردم که ببینم خارجی ها از این کتاب چی کواوت(Quote) کردن که خدا رو شکر هیچ کس این دو تا پاراگراف رو ننوشته بود! این اوج سلیقه یا شایدم کج سلیقگی من رو می رسونه! من هم جمله هایی رو خوندم که معنای عمیق داشتند و یا زیبا بودند و غیره. اما انتخاب من از کتاب زنده باد کاتالونیا این دو تا پاراگرافه!

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
yalda shirazi