ذهن زیبای من

چیزهایی که فکرم را مشغول می کند...

کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش

فلکه کوزه گری (**) -سفال فروشی - ظهر - نزدیک عید

 

 - آقا این لیوانای سفالیتون چند؟

 - اینا دونه ای چهار تومن. حالا... سه تومن.

 

  

چند دقیقه بعد: 

 

 - آقا چند شد؟

 - چند تا برداشتی؟

 - دو تا.

 - خو... پنج تومن بده.

 

 

 

+ به نظر شما چرا از دونه ای چهار تومن، رسید به دونه ای دو و پونصد؟

 

 

 *عنوان اشاره دارد به این رباعی خیام:

در کارگه کوزه گری رفتم دوش

دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش

ناگه یکی کوزه برآورد خروش

کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش

 

و همچنین اشاره داره به من کوزه خر،  و اون آقایی که هم کوزه گر بود و هم کوزه فروش!

 

**فلکه کوزه گری شیراز، یه میدونه که توش سه تا کوزه بزرگ هست و از توشون هم آب میاد بیرون! و کنار فلکه چند تا مغازه کوزه فروشی هست.

۷ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
yalda shirazi

بالاخره

رک بگم؛ هیچ کدومتون به هیچ دردی نمی خورید.

.

.

نگران بودم که کی میخواید این جمله رو بگید.

دیر شده بود.

 

۱۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
yalda shirazi

این چهارشنبه های دوست داشتنی

این چهار ، چهارشنبه ی گذشته، بهترین چهار شنبه های عمرم بوده اند. (به این دلیل که یادم نمیاد قبلیاشون چطور بودن! 😂😂) و این کلاس حافظ شناسی، بهترین کلاس عمرم. (همه ی کلاسای عمرم رو یادمه و قطعا این بهترینشه!) و این پانزده تومان شهریه، بهترین پانزده تومانی که در کل عمرم خرج نموده ام! 

تنها کلاسی بوده، که با ذوق خاصی آماده شده ام، رفته ام و شرکت کرده ام و برگشته ام. بدون خستگی یا تنبلی یا هر چیز دیگری!

اصلا شما بگویید؛ کلاسی که توی خود حافظیه، درباره خود حافظ و غزل هایش، در بعد از ظهر های زیبا و خوش آب و هوا ، با بوی گیاهان نوشکفته، با هم کلاسی هایی عمدتا خیلی بزرگتر(!) ، با شیرینی ها و شکلات های آخر کلاس، با استادی دوست داشتنی و به نظرم خوشتیپ!(موهاشون سفیده. مشکوک نشید!) برگزار می شود، اصلا میتواند غیر از عالی چیز دیگری باشد، انصافا؟ 

+ گندم جان نیومدی... نیومدی... خیلی حیف شد! 

++ این کلاس رو به خیلی ها پیشنهاد کردم و هیچ کس، تاکید میکنم، هیچ کس نیومد! فقط میگم که واقعا ضرر کردن. (این قسمت رو منظورم شما نیستی گندم عزیز) عوضش خودم میرم و عشق میکنم سر کلاسا...

+++ حافظ عشقم عمرم نفسم! 

۱۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
yalda shirazi

عطسیجات

الان عطسه کردم؛ لبم ترک خورد.

یاد اون دیالوگ یکی از بیمار های سریال پرستاران افتادم که می گفت:

یه بار عطسه کردم ؛ دنده ام شکست...!

حالا خدا رو شکر که لب من نشکست. والا! 

+ آیا کس دیگه ای هم هست که مثل من عاشق پرستاران بوده باشه؟ در این حد که دیالوگ های خوبش رو برای خودش نوشته باشه؟ (اصلا باید یه پست راجع به سریالهای قدیمی محبوبم که از تلویزیون پخش میشد بنویسم...!)

۱۶ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
yalda shirazi

برکینگ نیوز

شب - درون اتوبوس :

بغل دستی (با هیجان زیاد) : وااااای .... تارااااا.... یه خبر....

.

.

.

.

.

پونه سگ خریده! 

من: :| 😐

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱
yalda shirazi
آموزش نقاشی روی سفال

آموزش نقاشی روی سفال

این پست کاملا با پستای قبلم متفاوته. اما چند تا دلیل دارم واسه نوشتنش:

  • اول به این کار امید نداشتم خیلی. چون نقاشیم خوب نیست. اما بعد دیدم بد نشده. البته تقصیر خونواده اس که هی گفتن خوب شده! 
  • دوم اینکه تصمیم دارم اگر چیزی رو یاد میگیرم یا تجربه میکنم با شما ها هم به اشتراک بذارم. تا شاید هم شما این چیز ها رو تجربه کنید و هم نکته هاش رو به منم یاد بدید!
  • سوم اینکه دیدم یک آشنا هی عکس از تابلوهاش میذاره! منم گفتم بذار هنرم رو ببینه این یک آشنای دانشمند و هنرمند!
  • چهارم میشه از طریق خیلی از کارها، مثلا همین نقاشی رو سفال، کسب درآمد کرد. پس چرا که نه! 

وبلاگ های خارجی خیلی از این کارها می کنن. علم و دانش و هنر و توانایی هاشون رو با بقیه دنیا به اشتراک میذارن. اما ایرانی ها خیلی خیلی کم همچین کاری میکنن. با وجودی که معتقدن که زکات علم نشر آن است اما معمولا عمل نمیکنن! همین جا از همتون میخوام که هنرتون یا علمتون یا هر چیزی که دارید رو به ما هم یاد بدید! 

خب بریم سر اصل مطلب! 

مواد لازم برای نقاشی رو سفال و کوزه و اینها:

  1. رنگ . هم آکلریک میشه استفاده کرد هم گواش. پیشنهاد خود من با توجه به تجربه ام در رنگ کردن دو کوزه (!!!) گواشه. چون هم بسیار مقرون به صرفه تر از آکلریکه و هم اینکه آکلریک خیلی زود خشک میشه و به شما اصلا مهلت فکر و طراحی نمیده! البته باید احتمالا برای رفع این مشکل راهی باشه اما من نمیدونم!
  2. قلم مو. من برای این دو تا کوزه از قلم مو 0.5 و 3 استفاده کردم. یه جاهایی هم از روان نویس و ماژیک سی دی! ماژیک سی دی عالی بود واقعا! هم کنترل بیشتری روش داشتم هم رنگ فوری خشک میشد و بعد پخش نمیشد. برای طراحی های ظریف عالی بود! البته ماژیک سی دی من دو سر داره که یکیش باریک و اون یکی پهنه. من با باریک طراحی های روی سفال کوچک تر رو انجام دادم. راستش من نمیدونم برای کشیدن این خط های ظریف یا نوشتن متن و غیره از چه قلم مویی استفاده میشه. از یه جایی پرسیدم گفت از روان نویس استفاده میکنه. روان نویس خیلی برای سفال خوب نبود. همون ماژیک سی دی فقط! 
  3. قطعا سفال!!! 
  4. مداد. برای اینکه قبل از کار طرحتون رو روی سفال بکشید. حتما این کار رو بکنید و مثل من یهو نرید سراغ رنگ. اینطوری کارتون خیلی تمیز تر در میاد. و اینکه برای تمیزی بیشتر مواظب رنگ ها باشید. اگر با گواش کار میکنید، دیر خشک میشه. ممکنه دستتون بهش بخوره و پخش شه و کار رو خراب کنه! اما آکلریک همون طور که گفتم زود خشک میشه.
  5. اسپری براق کننده. میگن مارک کلیر خیلی خوبه. من مارک رنگ سازان دارم.بد نیست. البته این مورد ضروری نیست. فقط برای برق زدن و زیبایی بیشتر ازش استفاده میکنیم. و هم چنین میگن بعد از زدن براق کننده میشه کار رو شست بدون اینکه رنگ از بین بره. از مورد آخری اطلاع ندارم. من اسپری رو حدودا سه تومن گرفتم. گرون نیست. خوبه!

تقریبا روش کار رو موقع معرفی مواد لازم توضیح دادم. اول سفال تون رو با دستمال کمی مرطوب پاک کنید که گل و خاکش گرفته بشه. (اختیاری: میتونید با استفاده از سمباده اول سطح کوزه رو صاف کنید و میتونید یک دور روی کوزه رو چسب چوب بزنید. البته من هیچ کدوم از اینکارا رو انجام ندادم و نتیجه رو هم که خودتون میبینید!) بعد با مداد طرحتون رو بکشید. و بعد با قلم مو و رنگهای مناسب رنگش کنید. و بعد از خشک شدن رنگ، اسپری براق کننده بزنید. و تمام! 

عکس قبل و بعد رو ببینید! البته من از قبل کوزه هام عکس نگرفتم. و این یکی سمت چپی هم که میبینید خود کوزه نیست، مشابه اونهاست. باید بگم این کوزه ای که کاملا با مشکی طرح زده شده و رنگ شده هم جنس گلش بد بود و نخراشیده بود و در کل اصلا خوب نبود. اما الان خیلی بهتر شده.

ببینید چقد بورینگ بودن اولشون اما الان چه بهتر شدن! البته من مطمئنم کار شما خیلی خیلی از کار من خوشگل تر میشه. حتما اگر انجام دادید عکسش رو برای منم بفرستید! منتظر هنرهاتون میمونم!

*طرحایی رو که میبینید از اکانت اینستاگرام shaparak.art  ایده گرفتم. کاراشون خیلی خوشگله! و میفروشن هم. حتما چک کنید اکانتشون رو. شما هم میتونید برای استفاده شخصی از طرح های مختلف توی اینترنت استفاده کنید اما اگر قصد فروش دارید لطفا این طرح ها رو کپی نکنید و از خودتون خلاقیت نشون بدید!

++سعی میکنم دفعه بعد حتما از مراحل انجام دادن کارها و قبل و بعد عکس بگیرم. فعلا همین عکس ساده رو قبول کنید!

۲۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
yalda shirazi

اوضاع در ارتفاعات کلیمانجارو رو به راه است

کتاب اوضاع در ارتفاعات کلیمانجارو رو به راه است؛ شامل پنج داستان از شانزده داستان کتاب پرندگان می روند در پرو بمیرند رومن گاری است که یازده تای آن در مجموعه قلابی و مرگ منتشر شده است. (برگرفته از مقدمه ی مترجم)
کتاب اوضاع در ارتفاعات (باور کنید نامش خیلی طولانی است!) شامل داستان های 

  1. پرندگان می روند در پرو بمیرند
  2. آدم پرست
  3. همشهری کبوتر
  4. اوضاع در ارتفاعات کلیمانجارو رو به راه است
  5. تاریخی ترین داستان تاریخ

و همچنین مصاحبه ای کوتاه با عنوان بیست سوال از رومن گاری است.
کتابی نه چندان حجیم و با قیمتی مناسب. 6000 تومان. از انتشارات چشمه ، ترجمه سمیه نوروزی.


همشهری کبوتر به نظرم خیلی جالب بود و تاریخی ترین داستان تاریخ کمی بهت انگیز. اوضاع در ارتفاعات تلاشی بود برای اثبات عشق و آدم پرست تلاشی برای اثبات اینکه انسانیت هنوز وجود دارد (البته در دوره ی هیتلر!) . و پرندگان می روند کمی شاعرانه بود و کمی خیال باف(اشاره به متن خود داستان).

قسمت هایی برگزیده شده از متن کتاب :

همین روزهاست که سر تا پای آدمیزاد مصرفی بشود. تا حالاش که خواب و خیال های رویایی را ازش گرفته اند تا با آن ها جنگ و زندان بسازند.

همان طور که دست انداخته بود خودش را و از ته دل دوست داشت بمیرد، فکری زد به سرش: یک عشق واقعی حتما می تواند اوضاع را سر و سامان بدهد.

باید یه دلیلی داشته باشه. همیشه یه دلیلی هست.

ته دلش ایمان داشت همای سعادت وجود دارد؛ خودش را در قعر زندگی مخفی کرده و یکهو می آید و درست در تاریک ترین لحظه، همه جا را روشن می کند.

تنها وسوسه ای که هرگز کسی نتوانسته از پسش برآید: وسوسه ی امید.

درست است که علم پرده از اسرار جهان بر می دارد و روان شناسی موجودات را می کاود، ولی خود آدم هم باید بلد باشد کاری برای خودش بکند، دست و پا بسته نباشد، نگذارد باقی مانده ی خرده تخیل هایش را هم به زور بگیرند ازش.

از آن جایی هم که شیر با همه ی شیر بودنش، تنش پر از شپش است، آلبر هم دشمنانی داشت که خوش شان می آمد از نکته های مرموز و مبهم استفاده شان را بکنند.


راستی نسخه الکترونیک کتاب از طریق اپلیکیشن طاقچه با قیمت 3000 تومان قابل خریداری، دانلود و خواندن است!

+قسمت پیوندهای وبلاگم را هم اضافه کردم. همه کسانی را که دنبال میکنم و معتقدم نوشته هایشان خوب است آنجا هستند. در واقع خوبان همه آنجا جمعند! ترتیب اضافه کردن پیوند ها هم به ترتیب قدمت دنبال کردن است. یعنی هرچه جدید تر دنبالشان کرده باشم پایین تر هستند. اگر کسی را دنبال میکنم که در لیست نیست و یا اشتباهی در هر لینکی رخ داده، خبرم کنید.

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
yalda shirazi

فقط با یک نگاه

مهمان مان می خواست که فیلمی سه بعدی تماشا کند. عینک به چشم نشسته و مشغول تماشا بود. وقتی از کنار تلویزیون رد شدم، حس کردم فیلم سه بعدی نیست. برگشتم و دقیق تر نگاه کردم. نه. یا فیلم سه بعدی نیست یا تلویزیون روی حالت سه بعدی نیست. و این تضادی آشکار با مهمان عینک سه بعدی به چشم داشت. رویم نشد چیزی بگویم. حتی رویم نشده بود که دقیق نگاهش کنم. شاید اصلا عینک به چشمش نبود. برای آوردن وسایل ناهار به آشپزخانه رفتم. همزمان برادر که با مهمان خیلی صمیمی تر بود، از اتاقش بیرون آمد. پهلوی مهمان رفت و گفت: " این فیلمه سه بعدی نیستا." و مهمان با تعجب گفت: "واقعا؟" و بعد خندید و عینکش را درآورد و ادامه داد:" بابا من داشتم با لذت سه بعدی می دیدم! چرا خراب کردی این حسو! من دیدم خواهرت یه طوری نگاه کرد و رفت! لابد با خودش گفته اینا چیز ندیده ان!" و رو به من گفت:" کلی مسخره مون کردی لابد!"  گفتم: " نه. اصلا اینطور نیست." ولی مهمان باور نکرد.

من معتقدم که مسخره کردن، بزرگ ترین و بدترین گناه موجوده. همیشه هم تمام تلاشم رو می کنم که کسی رو مسخره نکنم. اگر کسی سکندری زد و زمین خورد بهش نخندم. تو خیابون آدم هایی با لباس های نه چندان گرون یا با قیافه های عجیب رو با دست به بغل دستیم نشون ندم. و تلاش میکنم هر کاری که فکر کنم، کسی رو ناراحت و شرمگین می کنه، انجام ندم. اما امروز، با یک نگاه، کاملا ناخواسته، با وجودی که ابدا قصدم مسخره کردن نبود، باعث شدم که کسی فکر کنه که مورد تمسخر قرار گرفته.

 و از همان ظهر عذاب وجدان دارم و هی با خودم فکر میکنم که

تا به الان، چند نفر را تنها با نگاه، رنجانده ام...

نگاه و گناه. چه کلمه های متشابهی! با عوض کردن حرف اول و دوم، چه اتفاق ها که نمی افتد...

البته مهمان مان کلا آدم شوخی است و کلی با این قضیه شوخی کرد. اما من هر چه گفتم قصدم مسخره کردن نبود، باورش نشد! 

+بالاخره برگشتم! البته قبلا هم بودم. در این مدت وب تمامی کسانی را که دنبال میکنم رو خواندم. فقط حوصله ی نظر گذاشتن نداشتم.

++ نمیدونم چم بود! ولی الان مثکه بهترم! 

+++ مخصوص یک آشنا: جواب کامنتت را به زودی خواهم داد. خیلی پر و پیمون احتمالا! 

++++ من خیلی دوست دارم که نیم فاصله رو تو نوشته هام رعایت کنم. اما با پی سی که هر چی دکمه که گفتن رو زدم و نشد و با گوشی هم به کل بلد نیستم! اگر میدونید نیم فاصله هم تو پی سی و هم گوشی چطور باید اعمال بشه، لطفا دریغ نکنید! گوشی با سیستم عامل اندروید و کیبرد پیش فرض سامسونگ. اگر ممکن نیست با کیبرد های دیگه رو هم توضیح بدید. مجبورم دانلودشون کنم! 

+++++ به پیر به پیغمبر نمی خواستم پز تلویزیونمون رو بدم. خواهشا باور کنید!

۱۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
yalda shirazi
سیب استیو

سیب استیو

- خاله! کی این سیبو گاز زده؟ 

- استیو جابز

- 😐 *

چند دقیقه بعد...

- چرا برگ اش رو نکنده؟

- بلد نبوده سیب بخوره.

- کی؟ 

- استیو جابز دیگه...

 

 

*توقع داشت بگم من گاز زدم، یا مثلا چه میدونم، حسنی، علی، حسینی کسی گاز زده نه استیو جابز! هنگ کرد بهار خاله! 

 

این علامت رو اگر نمیبینید، اموجی بی تفاوت و متعحب هست. دقیقا شکل صورت بهار وقتی که من بهش گفتم استیو جابز!

 

+ دوست ندارم که پست هام با موضوع های مشابه باشن؛ اما این مکالمه همین الان با بهار رخ داد که دیدم جالبه! 

++ تن استیو بنده خدا تو گور لرزید!

+++ سیب مورد بحث، همینی هست که عکسش رو گذاشتم و روی تختم هست.

۲۶ نظر موافقین ۱۵ مخالفین ۰
yalda shirazi

بیرونی

دنبالم می آید توی اتاق. 

از پایین پدر و مادرش صدایش می زنند که بیا می خواهیم برویم خانه خودمان.

میگوید: خاله میای بریم خونه ی ما؟ و همزمان به پدرش می گوید: نریم. همین جا پیش خاله بمونیم.

این اصرار ها و انکار ها نیم ساعتی طول می کشد.

برای اینکه کمکی بکنم و راهی شان کنم؛ به بهاره می گویم: بهار بیا با هم بریم پیش مامانی. بهار فکر میکند میخواهم با آنها به خانه ی شان بروم. خوشحال می شود.

از چوب لباسی، چادر رنگی ام را برمیدارم و می گویم: بریم؟ 

کمی گیج نگاهم می کند و بعد می گوید: نه... بیرونی * بپوش...

*منظور بهاره از بیرونی چادر مشکی است. درست هم می گوید! چادر رنگی درونی است و چادر مشکی برای بیرون از خانه!

+خواهر ندارم و همیشه حسرت این را داشتم که بچه ی کوچولویی، خاله صدایم کند. حالا به لطف دختر دختر خاله - همین بهاره! - این حسرتمان هم تا حدی بر طرف شد! 

۱۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
yalda shirazi